نتایج جستجو برای عبارت :

بیت الاحزانم شده این ویرونه.

خودم رو مجبور می‌کنم بنویسم. عقب انداختن فایده نداره. از دیروز صبح روی میز آشپزخونه به غروب توی ماشین، به امروز ظهر جلوی مسجد دانشگاه و به الان توی اتوبوس. اما ناتوانم. لالم. گنگم. امشب توی بی‌آرتی از نگاه خیره یکی بهم متوجه شدم دارم اشک می‌ریزم. نمی‌دونم با کی می‌تونم حرف بزنم. نمی‌دونم اصلا چی می‌تونم بگم. تمام دیروز آروم بودم مثل هرروز فقط با کمی تحیر بیشتر. یکهو شب دیدم دارم سوگواری می‌کنم تو دلم... برای خبری که باورم نمی‌شد!
صبح دعوام
خودم رو مجبور می‌کنم بنویسم. عقب انداختن فایده نداره. از دیروز صبح روی میز آشپزخونه به غروب توی ماشین، به امروز ظهر جلوی مسجد دانشگاه و به الان توی اتوبوس. اما ناتوانم. لالم. گنگم. امشب توی بی‌آرتی از نگاه خیره یکی بهم متوجه شدم دارم اشک می‌ریزم. نمی‌دونم با کی می‌تونم حرف بزنم. نمی‌دونم اصلا چی می‌تونم بگم. تمام دیروز آروم بودم مثل هرروز فقط با کمی تحیر بیشتر. یکهو شب دیدم دارم سوگواری می‌کنم تو دلم... برای خبری که باورم نمی‌شد!
صبح دعوام
خودم رو مجبور می‌کنم بنویسم. عقب انداختن فایده نداره. از دیروز صبح روی میز آشپزخونه به غروب توی ماشین، به امروز ظهر جلوی مسجد دانشگاه و به الان توی اتوبوس. اما ناتوانم. لالم. گنگم. امشب توی بی‌آرتی از نگاه خیره یکی بهم متوجه شدم دارم اشک می‌ریزم. نمی‌دونم با کی می‌تونم حرف بزنم. نمی‌دونم اصلا چی می‌تونم بگم. تمام دیروز آروم بودم مثل هرروز فقط با کمی تحیر بیشتر. یکهو شب دیدم دارم سوگواری می‌کنم تو دلم... برای خبری که باورم نمی‌شد!
صبح دعوام

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها